معرفی کتاب بازیگوش

ساخت وبلاگ

بررسی از مرجع معرفی طبق کپی رایت کتاب بررسی از مرجع بازیگوش طبق کپی رایت / نوشته شهریار عباسی/ نشر هیلا

بازیگوش

بررسی از مرجع بازیگوش طبق کپی رایت دهمین اثر شهریار عباسی است. این رمان زندگی زن و مردی را در میانه دهه چهل تا دهه شصت در یک قهوه‌خانه بین راهی روایت می‌کند. آن‌ها بدون آن‌که گذشته یکدیگر را بدانند ناچار به زندگی در کنار یکدیگر می‌شوند و بدون آن‌که بخواهند اتفاق‌های سیاسی واجتماعی درگیرشان می‌کند. ازاینرو،داستان بربسترحوادث سیاسی، اجتماعی وتاریخی شکل می‌گیرد.

این کتاب داستان زندگی دو مرد و یک زن است، دو مرد به نامهای مرتضی و سمندر که باهم دوست همچون برادر هستند که با آمدن شخصیت زن داستان، به نام مهری که زن صیغه ای مرتضی است، داستان روند دیگری پیدا میکند ، مرتضی  زن خود، مهری را به سمندر که در یک قهوه خانه بین راهی کار می کند، می سپرد و از او میخواهد مراقب او باشد حتی اتاقی براش می سازد ، اما سمندر مرتضی دوست و برادر خود را به قتل می رساند و جنازه اش را به رودخانه می سپرد، کم کم که داستان پیش می رود سمندر به مهری علاقه مند می شود ، اما ازدواجی صورت نمی گیرد، مهری حالا از مرتضی ،صاحب یک فرزند به نام علی شده و سمندر بیشتر سعی می کند مراقب مهری و علی باشد ، در دل داستان اتفاقات سیاسی نیز به وقوع میپیوندد ، اینکه انقلاب می شود جنگ آغاز می شود ، علی حالا بزرگ شده و عضو یک گروه سیاسی می شود که برای او ایجاد دردسر می شود و مدتی زندان می رود ، مهری تاب دوری علی را ندارد و در نهایت تصمیم می گیرد خود را در رودخانه غرق کند. 

در بخشی از کتاب می خوانیم: 

کنار رودخانه بودند و انداختن جسد در آب کار زیادی نداشت. مرتضی جثه متوسطی داشت و در آب انداختن او برای سمندر با آن دست‌های بزرگ و قوی کار سختی نبود. بارها به چگونه کشتن مرتضی فکر کرده و صحنه قتل را در نظر آورده بود: اول تصمیم گرفت پنجه‌های قوی و بزرگش را دور گردن مرتضی بیندازد و آن‌قدر فشار بدهد تا جانش را بگیرد، ولی زود از این تصمیم منصرف شد. وقت کشتن نمی‌توانست با او چشم‌توچشم شود و وقتی چشم‌های از حدقه بیرون‌زده او را هنگام خفه شدن تصور کرد، دانست که این کار شدنی نیست. بعد تصمیم گرفت در غذای او سم بریزد و کارش را یکسره کند. از این تصمیم نیز منصرف شد، ممکن بود سم اثر نکند؛ و در نهایت، کشتن با ضربه ناگهانی از پشت بهترین تصمیم بود. مردن با سم طول می‌کشید و باز هم چشم‌توچشم می‌شدند یا صدای کمک خواستن او را می‌شنید و دوام نمی‌آورد.
نعش سنگین‌تر از آن بود که انتظار داشت. دست‌هایش کم‌جان شده بود و گویی نعش چسبیده بود به زمین و نمی‌خواست جابه‌جا شود. هرچه توان داشت به کار بست. پاهای بی‌جان مرتضی را با دو دست گرفت و کشاندش به داخل آب.

کتابخانه مرکزی امام جعفرصادق(ع) پاکدشت...
ما را در سایت کتابخانه مرکزی امام جعفرصادق(ع) پاکدشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cemamsadegh-pakdasht5 بازدید : 169 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 1:49