معرفی, کتاب, بلندی, های بادگیر,/ نوشته, امیلی, برونته,/ ترجمه رضا رضایی/ نشر نی
کتاب بلندی های بادگیر در سال ۱۸۴۷ منتشر شد، و تنها رمان امیلی برونته می باشد، اما آن زمان با استقبال فوری خوانندگان روبهرو نشد. اما اکنون با گذشت 150 سال از نگارش رمان بلندیهای بادگیر ، این رمان در کنار رمان مشهور جین ایر قرار دارد و از قله های داستان نویسی بشمار می رود.
بلندی های بادگیر یا “Wuthering Heights” در واقع نام عمارتی است که ارنشاوها در آن ساکن هستند. بلندی های بادگیر ترجمهی تحت اللفظی این اسم خاص است.
داستان در ابتدا توسط شخصی به نام آقای لاکوود روایت میشود که به منظور فرار از شهر و جامعه شهری، یک اتاق در عمارت تراش کراس اجاره کرده. وی در آغاز داستان بسیار از انتخاب خود خرسند به نظر میرسد و با روحیه شاد به استقبال شخصیتهای اصلی داستان میرود. اما به مرور وقتی از زبان خدمتکار آنجا نلی ، داستان پرماجرا و آدمهای آنجا بخصوص گذشته آقای هیتکلیف را روایت میکند، لاکوود از آمدن خود به اینجا پشیمان می شود.
داستان اصلی کتاب، همانطور که از نام دوم آن نیز میتوان دریافت، داستان عشق و دلدادگی اعضاء و خدمتکاران دوخانواده ارنشا و لینتون، و همچنین کینه و عناد میان آنها است. عشق نا فرجام هیتکلیف به کاترین ارنشا و در پی آن رشد حس انتقام جویی نسبت به خانواده ارنشاء در هیت،کلیف اصلیترین منشأ حوادث داستان است. و الن(نلی) به عنوان کسی که از هنگام خردسالی تا به حال در این دو خانواده خدمتکار بوده، وقایع را با جزئیات و حساسیت هرچه تمامتر نقل میکند.
خلاصهی داستان :
هیتکلیف نوزاد کولیزاده و رهاشدهای است که آقای ارنشاو در خیابان مییابد و به سرپرستی میپذیرد. هیندلی، پسر خانواده از همان ابتدا به دشمنی با هیتکلیف میپردازد در حالی که کاترین، دختر خانواده چنان روابط صمیمانهای با او مییابد که آتش عشق را در قلب هیتکلیف شعلهور میکند. مرگ آقای ارنشاو، مخالفت هیندلی، اختلاف طبقاتی هیتکلیف با کاترین و آشنایی خانوادهی ارنشاو با خانوادهی ثروتمند و اشرافی لنیتون، سبب ازدواج کیاترین با ادگار لنیتون میشود. هیتکلیف سه سال بعد از ناپدید شدنش با ثروتی هنگفت و با کینهای از هیندلی، کاترین و ادگار، برای انتقام و با هدف به ذلت نشاندن هیندلی و ادگار و بهدستآوردن همهی ثروت این دو خانواده به دهکده بازمیگردد. بازگشت او سبب میشود تا دو نسل از این دو خانواده لحظهای روی آرامش به خود نبینند.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
این چه عشق و محبتی است که طاقت نداری یک ساعت زیر برف بایستی! تا وقتی ماه در آسمان می تابید،توی رختخوابمان آسوده می خوابیدم، اما همین که طوفان زمستان از راه رسید تو دنبال سرپناه می گردی!هیتکلیف، من اگر جای تو بودم می رفتم کنار قبر کاترین دراز می کشیدم و مثل یک سگ باوفا جان می دادم. دنیا که دیگر ارزش زندگی کردن ندارد، دارد؟ تو خودت به کله ام فرو کرده بودی که کاترین تنها مایه دلخوشی تو در دنیا بوده، خب حالا چه شده که بعد از او می خواهی زنده بمانی؟
کتابخانه مرکزی امام جعفرصادق(ع) پاکدشت...
ما را در سایت کتابخانه مرکزی امام جعفرصادق(ع) پاکدشت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : cemamsadegh-pakdasht5 بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 22 آذر 1397 ساعت: 3:10